كنار از ديگران تنها

كنار از ديگران تنها
غمان را يك زمان كوچاند تا آن سوي خط و خطه پندار
گرفته گونه گون زنهار سوگندي نه هيچش اعتمادي ليك بر سوگند و بر زنهار
دو پايش متكاي دستها ، آرنج بر زانو
و گاهي بر ستون زانوان بازو
نشسته بر زمين و تكيه بر ديوار
تنش را گرم كرده آفتاب عصر پائيزي
كه تابد بر سراپاي وي از فر و فروغ ايزدي سرشار
اخوان ثالث

براي من خواندن اينكه شن هاي ساحل نرم است كافي نيست

من مي خواهم پاهاي برهنه ام اين نرمي را احساس كنند