روزهاي افقي

به مناسبت برگشتنم از سفر هاي فضايي، يه تكه از كتاب" صد سال تنهايي " اثر گابريل گارسيا ماركز :
آئورليانو بعد از ظهر كه به كتابفروشي فاضل اسپانيولي رفت ؛ در آنجا چهار پسر ياوه سرا يافت كه بر سر طرق مختلف از بين بردن سوسك در قرون وسطي سخت جرو بحث مي كردند .
آئورليانو ، وارد مباحثه شد و بي آنكه حتي نفسي تازه كند شرح داد كه سوسك ؛ قديميترين حشره بالدار روي زمين ، كه از زمان انجيل قرباني لنگه كفش بوده است ولي از آنجا كه نژاد اين حشره در مقابل هر نوع آلت قتاله ، از تكه هاي گوجه فرنگي آغشته به نمك اسيدبوريك و سديم گرفته تا آرد مخلوط به شكر ، استقامت فوق العاده اي دارد، يكهزارو ششصدو سه نوع آن در مقابل قديميترين و قويترين و بيرحمانه ترين طرقي كه بشر از ابتداي آفرينش براي از بين بردنش بوجود آورده بود – به انضمام خود بشر - جان سالم بدر برده است . همانگونه كه غريزه زادو ولد به بشر ارتباط داده مي شد ، غريزه واضح و مدام كشتن سوسك هم به بشر مربوط مي شد و اگر سوسك توانسته بود از دست ظلم بشر جان سالم بدر ببرد صرفاً به اين خاطر بود كه به تاريكي پناه برده بود و در آنجا شكست ناپذير مانده بود چون بشر ذاتاً از تاريكي وحشت دارد و سوسك هم ذاتاً از نور مي ترسد . پس چه در قرون وسطي و چه در زمان حال و چه در قرن هاي بعد ، تنها طريق مؤثر براي كشتن سوسك نور خورشيذ است .
مصطفي موسوي - بهمن ماه 1387

باز باران بی ترانه


باز باران بی ترانه

باز باران با تمام بی کسی های شبانه میخورد بر مرد تنها

میچکد بر فرش خانه

باز می آید صدای چک چک غم ، باز ماتم.

من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمیدانم، نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست

نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند آن کودک كه زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد!

کجای ذلتش زیباست، نمی فهمم کجای اشک یک بابا که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران

به وی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم

نمی دانم چرا مردم نمیدانند،که باران عشق تنها نیست

صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست

کجای مرگ ما زیباست نمی فهمم!!!

یاد آرم روز باران را

یاد آرم مادر در کنج باران مرد

کودکی ده ساله بودم ، می دویدم زیر باران از برای نان

مادرم در کوچه های پست شهر

آرام جان میداد

فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود،
نمی دانم

کجای این لجن زیباست
بشنو از من کودک من پیش چشم مرد
فردا که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست

و آن باران که عشق دارد فقط جاریست
برای عاشقان مست و باران من و تو درد و غم دارد.

خدا هم خوب می داند که این عدل زمینی، عدل کم دارد.