باز باران بی ترانه


باز باران بی ترانه

باز باران با تمام بی کسی های شبانه میخورد بر مرد تنها

میچکد بر فرش خانه

باز می آید صدای چک چک غم ، باز ماتم.

من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمیدانم، نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست

نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند آن کودک كه زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد!

کجای ذلتش زیباست، نمی فهمم کجای اشک یک بابا که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران

به وی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم

نمی دانم چرا مردم نمیدانند،که باران عشق تنها نیست

صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست

کجای مرگ ما زیباست نمی فهمم!!!

یاد آرم روز باران را

یاد آرم مادر در کنج باران مرد

کودکی ده ساله بودم ، می دویدم زیر باران از برای نان

مادرم در کوچه های پست شهر

آرام جان میداد

فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود،
نمی دانم

کجای این لجن زیباست
بشنو از من کودک من پیش چشم مرد
فردا که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست

و آن باران که عشق دارد فقط جاریست
برای عاشقان مست و باران من و تو درد و غم دارد.

خدا هم خوب می داند که این عدل زمینی، عدل کم دارد.