سال بی باران

سال بی باران
جلپاره يی ست نان
به رنگ بی حرمت دل زده گی
به طعم دشنامی دشخوار و
به بوی تقلب.

ترجيح می دهی که نبويی نچشی،
ببينی که گرسنه به بالين سرنهادن
گواراتر از فرودادن آن ناگوار است.

سال بی باران
آب
نوميدی ست.
شرافت عطش است و
تشريف پليدی
توجيه تيمم.

به جد می گويی: «خوشا عطشان مردن،
که لب ترکردن از اين
گردن نهادن به خفت تسليم است.»

تشنه را گرچه از آب ناگزير است و گشنه را از نان،
سير گشنه گی ام سيراب عطش
گر آب اين است و نان است آن!
 
شاملو

در ستايش موهايت

در ستايش موهايت
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو.

شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.

شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند.

در ستايش دست‌هايت
وقتي كه دل دست‌هايم
تنگ مي‌شود براي انگشتان كوچكت

آن‌ها را مي‌گذارم برابر خورشيد
تا با ترکیبی از كسوف و گرما
دوري‌ات را معنا كنم ...


مصطفی مستور