انتظاری ندارم...



بی گناه که باشی
مرگ را به زندگی ترجیح می دهی.

انتظاری ندارم...
جز روئیدن دسته ای شعمدانی بر قبرم،
از قلبم....

من به تنهایی تهران توام ...


تا به اینجا

تا به تو


راه زیادی آمده ام...


و حالا مسیر آمده را بازمی گردم

برگه هایم را


یک کیف پر از تو را زیر بغل می گیرم

تمام حجم اولین دیدارمان را


این کافه را خوب نگاه می کنم


و هر بار

تنها قیافه ام در نظرت کمی آشنا بود

و من با زیبایی دردناک تو نه! دیگر به این درد پاسخ نمی دهم

می بینی...


پله پله بالا می روم و بالا می آورم

بالا می روم و بالا می آورم 

چون معشوقه ام شعرهایم را نمی خواند

نمی خوانم...


برمی گردم به دور

به خیلی دور...

راحت باش..

تو صدای هیچ گلوله ای را نخواهی شنید...

ردّ رفتنم را پاک می کنم..

نیا.. ادامه ام نده...





و این آخرین شعر من هم

تو می شوی...

من از تو می نوشتم

تو هر که را دوست داری بخوان

که من پیاده توام...


تجریش و شریعتی و نواب و صیاد و هنگام و شباهنگام توام

من انقلاب توام...

چمران نه، هفت تیر خورده ی توام

من به تنهایی

تهرانِ توام....





آلفرد هیچکاک،

می­گویند آلفرد هیچکاک، استاد بزرگ سینما و متخصص هنر ترساندن مردم، در حال رانندگی در جاده­های سوئیس بود که ناگهان از پنجره ماشین به بیرون اشاره کرد و گفت: " این ترسناک­ ترین منظره­ایست که تا حالا دیده­ ام " و امتداد اشاره او، کشیشی بود که دست بر شانه پسرک خردسالی نهاده بود و با او صحبت می ­ کرد.

هیچکاک از پنجره ماشین به بیرون خم شد و فریاد زد: " فرار کن پسر جان! زندگیت را نجات بده!

خیابان زرد

پائیز 88، حوالی عین الدوله
89، امیرآباد
امسال، فرح آباد...
چه کسی می داند
سال بعد
کدامین خیابان زرد را قدم خواهم زد....



م م

بیچاره شعمدانی




بیچاره شعمدانی
این روزها که ناخوشم
دو سه برگش خشک شده
چه می شود کرد،
لیوان آب ما یکی ست.

بد نگوییم به مهتاب

                                 
                                  بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.
                               دیده ام گاهی در تب ماه می آید پایین،
                                   می رسد دست به سقف ملکوت.
                                    دیده ام سهره بهتر می خواند.
                                     گاه زخمی که به پا داشته ام
                           زیر و بم های زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماریِ من، حجم گل چند برابر شده است.


سهراب

خوب داني چه كني

خوب داني چه كني تندي و نرمي توآم
تا كه صيدت نرهد تا ز درت رم نكند

روي بازوي يكي رند بلاكش خواندم
مرد ره در ره دلدار كمر خم نكند

اي خوش آن عاشق واله كه دمادم مي گفت
بارالاها سببي ساز جفا كم نكند

عهد كردم كه دگر از سر كويت بروم

اگرآن جذبه چشمان تو ماتم نكند
ميم . کاف

هر چه تو بگویی،



باشد؛ هر چه تو بگویی،
می روم...
اما گفته باشم؛ بعد من
آسمان می گیرد،
هوا تند تند سرد می شود،
و باران دیگر بند نمی آید...
.
.
.
باور نمی کنی؟!

م م


باشی یا نباشی




م م

باشی یا نباشی
باشم یا نباشم
چیزی عوض نمی شود.
این احساس
تا انتهای تاریخ زندگی خواهد کرد

کلاغ پر

کلاغ پر؟
نه
کلاغ را بگذاريم براي آخر
نگاهت پر
خاطره ات پر
صدايت پر
کلاغ پر؟
نه کلاغ را بگذاريم براي آخر
نگاهت پر
نگاهش پر
من هم پر
تو مانده اي و کلاغ پر ...