من به تنهایی تهران توام ...


تا به اینجا

تا به تو


راه زیادی آمده ام...


و حالا مسیر آمده را بازمی گردم

برگه هایم را


یک کیف پر از تو را زیر بغل می گیرم

تمام حجم اولین دیدارمان را


این کافه را خوب نگاه می کنم


و هر بار

تنها قیافه ام در نظرت کمی آشنا بود

و من با زیبایی دردناک تو نه! دیگر به این درد پاسخ نمی دهم

می بینی...


پله پله بالا می روم و بالا می آورم

بالا می روم و بالا می آورم 

چون معشوقه ام شعرهایم را نمی خواند

نمی خوانم...


برمی گردم به دور

به خیلی دور...

راحت باش..

تو صدای هیچ گلوله ای را نخواهی شنید...

ردّ رفتنم را پاک می کنم..

نیا.. ادامه ام نده...





و این آخرین شعر من هم

تو می شوی...

من از تو می نوشتم

تو هر که را دوست داری بخوان

که من پیاده توام...


تجریش و شریعتی و نواب و صیاد و هنگام و شباهنگام توام

من انقلاب توام...

چمران نه، هفت تیر خورده ی توام

من به تنهایی

تهرانِ توام....