قرار بود بی قرار من باشی


قرار بود فقط بي قرار من باشي

وروزهاي مبادا كنار من باشي

***


قرار بود كه مهتاب من شوي

نه فقط،شبي ستاره ي دنباله دار من باشي

***


كه هر ستاره ي دنباله دار رفتني است

خيال مي كردم ماندگار من باشي

***


سر قرار نبودي خمار برگشتم

قرار بود كه چشم انتظار من باشي

***


تو دست هاي خودت را به دست هاي كسي...

بدون اينكه كمي شرمسار من باشي

***


چرا مرا به امان خدا رها كردي؟

به جاي اينكه خداوندگار من باشي ...


فرخ عقيلي

باز عاشقت شدم


باز عاشقت شدم

داشتم آهنگی گوش می‌دادم

که شبیه موهای تو بود ...




مثل یک جعبه جواهر

که در بیابان به دست آدم داده‌اند

نمی‌دانم باهات چکار کنم ...





عباس معروفی

نامه ای عاشقانه از تیمارستان

باید قبلاً هم از ریچارد براتیگان خل و چل نوشته باشم، به هر حال من از این کتاب جدیدش ( البته منظور جدید منتشر شده است) بیشتر خوشم اومد. کتاب "نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی" یک مجموعه داستان کوتاهِ که مهدی نوید ترجمه کرده و پائیز امسال منتشر شده. زبان این کتاب از نظر من خیلی تصویری و موجز اومد و تیکه هایی از اون مثل فیلم نامه شده و با تخیل صحنه، تصوی،ر معنی شگفت آوری میگیره. چندین ساعت می شد که زور می زدم بخولبم، اما بی نتیجه بود و همین طور غلت می زدم. داشتم داغون می شدم. چشم هام رو تا جایی که می تونستم محکم بستم و بنا کردم به گوسفند شمردن. پنجاه هزارتایی از اون حرومزاده ها رو شمرده بودم که یک هو اون ها شروع کردن به شمردنِ من. بی خیالِ گوسفند شمردن شدم. حوالی سه صبح بود که روح ِ برادرم، جیک، رو دیدم. دراز کشیده بودم و توی این فکر بودم که یعنی تا حالا شده یه آدم ِ باهوش زن ها رو به جای گوسفند بشماره، که یک هو روح ِ جیک رو دیدم. شش سالی می شد که جیک مرده بود. خیلی از دیدنش تعجب کردم. ظاهرِ جیک مثل آدم های معمولی بود. فقط نورانی بود و می تونستم اون طرف ِ بدنش رو هم ببینم. جیک روی تخت نشست و گفت:" تیپت حرف نداره. معرکه ست." گفتم:" تو هم به نظر سر حال می آی. فقط از این ورت اون ورت معلومه." گفت:" وقتی می میری این طوری میشه." مدتی روی تخت نشستیم و از همه چیز حرف زدیم. هر دو مون خیلی حرف داشتیم برای هم. بعد بلند شدیم، رفتیم توی آشپزخونه و دو قوطی آبجو از یخچال برداشتیم. مدتی هم اون جا نشستیم و نوشیدیم و حرف زدیم. از دیدن جیک واقعاً خوشحال بودم. آدم وقتی واقعاً قدر بقیه رو می دونه که یه چند سالی از مرگشون بگذره.

بودن


و تو انگار کن که هرگز نبوده‌ای

و من هرگز به نبودن تو

بودن را

چنين حقير نينگاشته‌ام ...

با سرانگشت

لب‌هام را ببوس

بگذار بين پرستش و عشقبازی

آونگ شوم

در خاطره‌ی بشر

چون زنگ کليسا

در بلندای هستی


من به گريه التماس می‌‌کنم

يا گريه به من؟


و تو انگار کن از آغاز بوده‌ای

مثل خدا

و مرا آفريده‌ای

مثل نگاهت

يا خنده‌هات ...


قیصرامین پور

به دیدنم نیا...


اصلا به دیدنم نیا

دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار

برایم نیار

اصلا به من

به ویلای خنده داری در جنوب

فکر نکن

سردرد نگیر

عصبی نشو

اصلا زنگ در

تلفن

خواب

خیال

خلوت مرا

نزن


این قدر نمک روی زخم من نپاش ...




با این همه

روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی

پیدایم کردی

چیزی نگو

تعجب نکن


حتما به دنبال تو آمده بودم ...




روجا چمنکار

فلسفه از نگاه فیزیکدانان


رومن سیسرو گفته است: " حرف های خیلی بی معنی، که فیلسوفان آنها را نگفته باشند، وجود ندارد". خود اینشتین در مورد فلسفه نوشته است: " آیا فلسفه اینگونه نیست که انگار تماماً بر روی عسل نوشته شده باشد؟ زمانی که به آن می اندیشید شگفت آور است، اما اگر بخواهید دوباره به آن بنگرید تماماً رفته و ناپدید شده و تنها خمیری نرم باقی می ماند". فیزیکدانان داستانی ساختگی را نقل می کنند که در آن یک رئیس دانشگاه، پس از مشاهده بودجه اختصاص یافته به دپارتمان های فیزیک، ریاضی و فلسفه گفته است: " چرا اینگونه است که شما فیزیکدانان همیشه به چنین تجهیزات گران قیمتی نیاز دارید؟ در حالی که دپارتمان ریاضی چیزی جز قلم و کاغذ و سطل زباله نیاز ندارد و دپارتمان فلسفه از این هم بهتر است و حتی به سطل زباله هم نیاز ندارد".


نقل از کتاب جهان های موازی - میچیو کاکو