تاریخ بی خردی

چند وقتی که دارم کتابی میخونم به اسم تاریخ بی خردی ، که در نوع خودش خیلی منحصر به فرد .گذشته از عنوان جالب کتاب و مطالب از اون جالب ترش ، چیزی که در برخورد اول برام جالب بود حجم کتاب بود . واقعاً ما آدمها چه موجودات باحالی هستیم که تاریخ بی خردیمون چیزی کمتر از تاریخ ویل دورانتمون نداره .


برای اینکه با حال و هوای این کتاب ، که بخاطروضعیت این روزهای کشور زیاد هم طرفدار پیدا کرده ، آشنا بشید یه تکه هایی از اون رو میگذارم اینجا :

پیروی حکومت ها از سیاست های مغایر با منافع خویش یکی از پدیده های مشهود سراسر تاریخ صرف نظر از زمان و مکان است . انسان ظاهراً در حکومت بیش از هر رشته دیگر فعالیت های بشری بی کفایتی نشان می دهد . خرد که می توان کفت داوری بر پایه تجربه و عقل سلیم و اطلاعات موجود است ، در این رهگذر کمتر به کار می افتد و اغلب سرخورده و ناکام است . چرا زمام داران این همه برخلاف عقل و منافع خردمندانه خویش عمل می کنند ؟ چرا شعور چنین به ندرت وارد کار می شود ؟
از اول شروع کنیم : فرمانروایان تروا به هر دلیل که بگیریم می بایست بد گمان می بودند که حقه ای در کار یونانیان است ، پس چرا ، با وجود این ، آن اسب چوبین مشکوک را به درون باروی خود کشیدند ؟ چرا وزیران جورج سوم یکی پس از دیگری به جای آشتی و دوستی با مهاجر نشین های آ مریکا آنها را زیر فشار گذاشتند ؟ مگر مشاوران به کرات یاد آور نشده بودند که لطمه وارده بی شک فزون بر بر هر سود محتمل است ؟ چرا کارل دوازدهم { پادشاه سوئد } و ناپلئون و پس از آن ها هیتلر با وجود بلایی که بر سر پیشینیان هر کدام آمده بود باز به روسیه حمل بردند ؟ چرا مونتزوما ، سردار سپاه شرزه و تشنه کام و فرمانروای شهری سیصد هزار نفری ، دست بسته تسلیم چند صد تن مهاجم بیگانه شد – حتی پس از آنکه مهاجمان آشکارا نشان دادند که بشرند ، نه خدا ؟ چرا چیانگ کای شک به نداهای هشدار دهنده یا نداهای خواستار اصلاحات وقعی ننهاد تا از خواب که برخاست کشور دیگر از دست رفته بود ؟ چرا کشور های وارد کننده نفت برای نفت موجود به رقابت می پردازند ، حال آنکه جبهه ای متحد و مستحکم در برابر صادر کنندگان کنترل وضعیت را به دست انها می دهد ؟
جان آدامز ، دومین رئیس جمهوری آمریکا اعتراف می کرد : " در حالی که همه علوم دیگر پیشرفت داشته اند ، علم حکومت متوقف مانده است ، و امروز بهتر از سه یا چهار هزار سال پیش اعمال نمی شود ."
سوء حکومت چهار گونه است و اغلب آمیزه ای از هر چهار :
1- استبداد یا ظلم و فشار ، که تاریخ چنان آکنده از نمونه های مشهود آن است که نیازی به ذکر شواهد نیست .
2- جاه طلبی بیش از حد ، مانند جد و جهد آتن برای فتح سیسیل در جنگ پلو پونزی ، یا تلاش های فلیپ دوم برای فتح انگلستان به اتکای ناوگان جنگی اش ، یا دوبار تکاپوی آلمان برای تسلط بر اروپا به پیروی از پندار سیادت نژادی ، یا تقلای ژاپن برای تشکیل نوعی امپراطوری آسیایی .
3- بی کفایتی یا انحطا ط ، مثل داستان امپراطوری روم باستان ، آخرین تزارهای رومانوف روسیه و واپسید دودمان امپراطوری چین .
4- و بالخره بی خردی یا اصرار در کژ اندیشی . این کتاب درباره تجلی ویژهای از شق اخیر است ، یعنی پیروی از سیاست های مغایر با منافع مردم و کشور خود ، غرض از منافع هر آن چیزی است که به آسایش و سود مردم تحت حکومت بینجامد ، و مراد از بی خردی گزینش سیاست هایی است که نقض این غرض کند .

پيش داوري

در این قسمت از برنامه میخوام یه سوال فنی بپرسم :
سوال اول : مادری چهارمین فرزند خودش رو حامله است . اگر از سه فرزند قبلی این مادر ، یکی کور و دو فرزند دیگر معلول به دنیا آمده باشند و خود مادر هم به مرض سفلیس مبتلا باشد ، پیشنهاد شما در مورد نگهداری یا ثقط فرزند چهارم چیست ؟

سوال دوم : فرض کنید می خواهیم برای دنیا یک رئیس انتخاب کنیم ، شما کدوم یک از افراد زیر را انتخاب می کنید :

1- با رشوه گيران و باند هاي مافيايي خوب رابطه برقرار مي كند
اهل مشروب است .
همزمان علاوه بر همسرش ، دو معشوقه دیگر هم دارد .
به مشورت با منجمان و غیب گویان اعتقاد دارد .



2- روزها تا ظهر می خوابد .
دوبار از محل کارش اخراج شده .
بسیار تنبل است .
روزی دو بطر ویسکی می نوشد .



3- بسیار منظم و دقیق است .

دوبار نشان شجاعت گرفته است .

گیاهخوار است .

مشروب نمی خورد .

فردی مذهبی است .


خوب ، انتخاب شما کدوم بود ؟ دلایلتون برای این انتخاب ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خوب حالا بیاییم ببنیم این افراد چه کسانی بودند :





1- روزولت


2- چرچیل



3- هیتلر

اما در مورد سوال اول ، اگر توصیه شما ثقط جنین بود ، احتمالا شما می توانستید جهان را از داشتن نابغه ای مثل بتهوون محروم کنید .


خوب می دونید منظور این سوالها چی بود ، این سوالها رو برای اثبات یکی از بزرگترین مشکلات ما آدمها ، یعنی پیش داوری ، مطرح کردند .
خوب می بینید دو روز رفتم دوره روانشناسی صنعتی – سازمانی ، چه حرفایی یاد گرفتم ، فکر کنم حسابی متحول شدم .

از روزهاي قهوه و كتاب - سلاخ خانه شماره پنج

این روزها، ادبیات آمریکای لاتین به شدت مد شده و نویسنده های برزیلی و آرژانتینی و کلمبیایی ، توی دنیا دارن خوب می تازند ، ولی هنوز، نویسندهای چک یه چیز دیگن. البته روسها هم در در مقایسه با زمان خودشون ، واقعاً محشرند ولی من شخصاً عاشق ادبیات چک هستم .
چند وقت پیش کتاب سلاخ خانه شماره پنج نوشته کورت ونه گات رو خوندم که به نظرم یه نمونه خوب آمریکاییه و برای همین هم یه تیکه از این کتاب رو اینجا آوردم:


گاوها ماق می کشند ،
کودک بیدار می شود ،
اما مسیح کوچک ،
هرگز گریه نمی کند .
روزواتر به او گفت :نام کتاب انجیل فضایی اثر کیگلور تراوت است . کتاب ، درباره مسافری از فضا بود ، این مسافر می خواست ، در صورت امکان ، بفهمد مسیحیان چرا به این آسانی دست به شقاوت می زنند ، از این رو تحقیق جامعی از مسیحیت به عمل آورد .
مسافر فضایی به این نتیجه رسید که این اشکال تا حدودی از سبک بی بندو بار قصه گویی عهد جدید ناشی می شود . به گمان او انجیل علاوه بر مباحث دیگر ، می خواهد به مردم بیاموزد که نسبت به دیگران حتی نسبت به پست ترین آدمیان فرو دست شفقت نشان دهند .اما آنچه انجیل در واقع می آموخت چنین بود :
پیش از آنکه کسی را به قتل برسانی ، مطمئن شو طرفت آدم بی کس و کاری باشد ، بله ،رسم روزگار چنین است .
مسافر فضایی می گفت عیب داستانهای مسیح این بود که مسیح علی رغم ظاهرش ، در واقع پسر نیرومند ترین شخصیت کائنات بود .
خوانندگان این موضوع را درک می کردند ، بنابر این وقتی به بخش مصلوب کردن او می رسیدند ، طبعاٌ به فکر فرو می رفتند و روزواتر این قسمت را دوباره با صدای بلند خواند:
وای چه اشتباهی ، این دفعه دیگر آدم نامناسبی را برای لینچ کردن ، انتخاب کرده اند .
و این سکه ، یک روی دیگر هم دارد : آدم های مناسبی برای لینچ کردن وجود دارند ، چه کسانی ؟ آدم های بیکس و کار . بله رسم روزگار چنین است .
مسافر فضایی انجیل تازه ای به زمین هدیه کرد . در انجیل تازه ، مسیح واقعاً آدم بیکس و کاری بود ، و خار چشم کسانی شد که به از ما بهتران وابسته بودند .
اما در عین حال مجبور شد همان حرفهای قشنگ و گیج کننده انجیل های دیگر را هم دوباره تکرار کند . بنابراین یک روز مردم برای سرگرمی و تفریح خودشان او را به یک صلیب میخ کردند و صلیب را در زمین کاشتند . لینچ کنندگان فکر می کردند ، مسلماً عکس العملی نشان داده نخواهد شد . البته خواننده نیز همین فکر را می کند زیرا انجیل جدید بارها با قاطعیت به کله همه فرو کرده بود که مسیح آدم بیکس و کاری است .
و بعد درست قبل از مرگ این موجود بیکس و کار ، آسمان دهان باز کرد و رعد و برق برخاست . صدای خداوند چون بهمنی فرو ریخت . به مردم گفت این آدم بیکس و کار را به فرزندی می پذیرد و از این لحظه تا ابد ، همه قدرت و امتیازات پسر خالق جهان را به او اعطا می کند . خدا گفت از این لحظه به بعد هر کس آدم بیکس و کاری را آزار دهد ، به دهشتناک ترین وضعی تنبیه خواهد شد .