او چو مي آمد به اين دنيا


او چو مي آمد به اين دنيا - نه اين حقيقت نيست چون مي آوردندش ، يا بگو آورده ميشد - هيچكس
گفتش جا چنين تنگ است و روزي تنگ تر

كز براي سيري اين بي هنر انبان

مشت را بايد كند چون گرز و به گرد سر بگرداند

و در اين تنگ جا

ناچار
مي خورد گرزش به پهلوي برادرهاش
نه
من يقين دارم كه اول روز
اگر اين گفته بودندش
او هيچگاه هرگز نمي جنبيد از جايش


مهدي اخوان ثالث

عيد قربان

يه سكانس خيلي باحال يكي از فيلمنامه هاي استاد سينما ، بهرام بيضايي كه بي مناسبت هم نيست
گذر . روز . خارجي
گوسفندي را سر مي برند ، آن سو تر يكي پارچه اي را از روي سيني چوبي پس مي زند كه در آن تكه
هاي گوشت است
استاد راوي امروز عيد اضحي روز قربان است ،‌از اين قرباني هر كه بخواهد ببرد
مردمان مي ريزند با دستهاي دراز و هر كس تكه اي مي ربايد ، برخي گلاويز مي شوند . راوي نقشه اي را كه بر پارچه يا پوستي نقش است بر ديوار باز مي كند ، و ناگهان چون توفان غريو مي كشد
استاد راوي بنگريد به اين قرباني
مردمان مي نگرند ، نفس زنان با دستهاي خون آلود ، و هر كس تكه اي به دست
استاد راوي اين تكه زياريان دارند ، و اين گوشه ديلميان ، اين تكه تركان گرفته اند ، اين گوشه صفاريان راست ، و اين قلمرو ساماني است . در خراسان شمشير به سه زبان فرمان مي دهد و به شش زبان خراج مي گيرد ، سهم سلطان و سهم خليفه ، سهم والي و سهم مذاهب . هژده طريقت در هم افتاده اند و دوازده امير هر يك تيغ مي كشد كه منم ، و هر كس زورش برسد سپه سالار خراسان او مي فرستد ،‌و اين توس است كه سپهسالار چندين روزه وي را والي مي نشاند . آيا قرباني خوب تكه تكه شده ؟ - {ميان جمع مي گردد}‌اينهمه اميران به نام خليفه در جنگند با يكديگر و همه از سوي وي منشور و لقب دارند و تابعان وي اند ! زمين سرخ است از خون قرباني و هر كس بر سر لقمه اي با يكديگر مي جنگند . دارالخلافه از گوشت و پوست و استخوان و مغز قرباني پروار مي شود . خود را فصيح مي خوانند و ما را عجم . آيا ما لاليم يا گنگ يا زبان بريده ؟ خود را ارجوزه مي خوانند و آتش مي زنند در دانشنامه هاي پارسي تا كس نداند آنچه دارند از ماست . خود را سپاهي از ترك و حبش ساخته اند و خليفه را با تاتار همدستي است كه هر چندي بر ما شبيخون مي آورند - { مي رسد بالاي سر گوسپند سر بريده } خب ‌قرباني جان مي كند و قصابان كاردهاي خود را از خون مي شويند تا وي را پوست از استخوان جدا
كنند - { به شنوندگان مي نگرد } دردتان نمي گيرد ؟
( ديباچه نوين شاهنامه -بهرام بيضايي)
و مگه ميشه از سينما و عيد قربان گفت و چيزي از اون سكانس محشر و بياد ماندني فيلم "حاجي واشنگتن " نگفت .- به كدامين قبله قرباني مي كني حاجي ؟ - خدا رحمت كند علي حاتمي بزرگ رو كه ديالوگ ، بالا تر و قشنگ تر از ديالوگ هاي اون مرحوم نديدم ، روحش شاد

بختم رابر مي گردانم

بختم را بر رنگ متنمي گردانم ، تا آينده ام از عمق فنجان قهوه با خبر شود

خودكشي

در راستاي اينكه خودكشي با طناب خطرناك است و ممكن است آدم خفه بشود و خوردن مرگ موش هم يك كار كلاس پايين محسوب ميشود ، بخشهايي از كتاب پرفروش چگونه خودكشي كنيم را جهت اطلاع و احيانا استفاده عينا نقل مي كنم
به جاي استفاده از مرگ موش مي توانيد يك عدد گربه را در يك جاي خلوت پيدا كرده و به او بگوئيد
بيا منو بخور ، البته ممكن است گربه به علت اينكه شما هر سه هفته يك بار به حمام مي رويد از خوردن شما استنكاف كند . در اين حالت استحمام و استفاده از عطر و ادكلن و به كار بردن نمك وسس و نان اضافه مي تواند گربه را متقاعد كند كه شما را بخورد
اي جوري هم گربه سير مي شود و هم شما از شر اين زندگي خلاص مي شويد ( صفحه 3825
در انتخاب روشهاي خودكشي دقت كنيد و روشي را انتخاب كنيد كه اگر خداي ناكرده وسط كار پشيمان شديد بتوانيد برگرديد . در اين راستا خودكشي با طناب بدترين روش مي باشد چرا كه وقتي شخص چارپايه را به دور انداخت و طناب به گردن او فشار آورد شخص خودكشي كننده با پاهايش دنبال صندلي مي گردد كه البته آن را پيدا نخواهد كرد و چون فرصت كم است پدرش درآمده و خواهد مرد البته شايد پدرش در نيايد ولي در هر صورت خواهد مرد - صفحه 12958
يكي از جوانهاي محل ما به خاطر آنكه دل پدر و مادرش را به دست بياورد تا برايش دختر همسايه كوچه پشتي را خواستگاري كنند به خيال آن كه آب لوله كشي هست خودش را آتش زد و بعد دويد تا شير آب را باز كند اما از شانس خوبش آب منطقه در آن ساعت قطع بود
سؤال : آيا او توانست با دختر همسايه كوچه پشتي ازدواج كند ؟ الغرض اين كه خيال نكنيد اگر به آن دنيا تشريف ببريد اينجا براي هميشه غصه خواهند خورد . خير
به همين جهت بهترين روشي را كه در طي اين چند سال امتحانش را به خوبي پس داده است برايتان مي آورم
يك تشت لباس شويي را پر از آب كرده سرتان را داخل آن فرو كنيد و آن قدر همان جا نگهداريد تا خوب خفه شويد ، بعد از آن كه خوب خفه شديد سرتان را به آرامي بيرون آورده و با حوله خشك كنيد و دراز بكشيد تا يك نفر متوجه بشود كه شما مرده ايد و بيايند شما را دفن كنند
نتيجه : حيف است كسي بميرد و ديگر هيچ گاه طعم گيلاس را نچشد و صداي جيك جيك گنجشكها را در بها نشنود

دايي جان سقراط

دايي جان سقراط مي فرمايند
بي كاره ها فقط آنهايي نيستند كه كاري انجام نمي دهند ، آنها نيز كه بايد به كار بهتر مشغول باشند اما نيستند ، بي كاره اند

باران بهانه اي بود


باران بهانه اي بود كه تو زير چتر من تا انتهاي كوچه بيايي

اتوي عزيز سلام

اوتوي عزيز سلام
انشا ا.. كه خوب هستي ، اين يعني اين كه دوست دارم كه خوب باشي ، يعني بايد خوب باشي لااقل بخاطر من
اگر از احوالات ما بخواهي ، چيز قابل عرضي نيست . و اين يعني خيلي بد . چند روزيست كه از كلاس زبان فارق شده ام و روزهاي شلوغي دورو برم را گرفته اند . صبح ها با دويدن به شب مي رسند بي آنكه چيزي بفهمم يا كاري كرده باشم ، ظاهرا كه همه چيزمرتب است و در جاي خود و عيش ونوش دنيا كما في السابق به كام ما برقرار ، اما ... نمي دانم چرا
چند شب پيش فيلمي ديدم به اسم
Rails and Ties
انتخاب قطار به عنوان محور روايت داستان توي اين فيلم به استعاره از عمر گذران و خصلت زندگي با تصادف هايي كه در بستر ذات متحركش دارد، يشتر از هرچيز من رو به ياد اون شع مرحوم قيصر انداخت كه ميگه
قطار مي رود
تو مي روي
تمام ايستگاه مي رود
و من چه ساده ام كه در تمام اين سالها
به انتظار اين قطار رفته ايستاده ام
و به نرده هاي ايستگاه تكيه داده ام

اندر حكايت آواز گنجشكها


به لطف همراهي خواهر گرام ، امسال از تماشاي فيلم هاي اكران پائيزي در سينما بي نصيب نمانديم و تا حالا كنعان ، دعوت و آواز گنجشكها رو ديده ام . اما در مورد هيچ كدوم از اونها چيز زيادي نمي تونم بگم مثلا به طور قاطع بگم كه يه فيلم عالي ديدم يا يه فيلم مزخرف ، ولي ميشه گفت كه قطعا هيچ كدوم از اينها يك كار فوق العاده نبودن . نكته جالب اين است كه هر سه فيلم كاملا حرفه اي ( البته در مقياس سينماي ايران ) ساخته شده بودند و يك سطح استانداردي داشتن ، كارگرداني ، داستان ، فيلم برداري
بازي ها و ... همه در حد خودشون خوب بودن يا شايد بشه گفت كه چيزي كم نداشتن ولي در عين حال چيزي هم زياد نداشتن ، يعني چيزي كه شما بتونيد باخودتون از سالن سينما بيرون ببريد ، مثل يك حال خوش يا يه حس اصيل يا غريب . مجيدي و حاتمي كيا كه حالا توي سطح اول فيلم سازي ما از حرفه اي ها و جا افتاده ها محسوب ميشن ، مثل چند سال اخير ، همچنان در حال در جا زدن ( شايد بشه گفت ركود ) هستن و با وجود اينكه فيلم هاي اخيرشون رو توي يك شرايط ايدعال و مطلوب فيلم سازي ساختن ، اگر هم بشه گفت كه نگاه جديدي توي فيلم هاي اخيرشون داشتن ، لااقل حرف جديدي نداشتن و اين يعني اينكه چيزي هاي ديگري هم براي ساختن يك كار ماندگار نياز است . شايد توقع مخاطب بيش از حد بالا رفته باشه ولي نه ، بايد جايي به دنبال اون حس و حال گم شده اي كه بعد از تماشاي يك فيلم خوب با مخاطب همرا مي شد ، گشت ، جايي حوالي خود فيلم ساز

مثلا مجيدي كه براي ساختن آواز گنجشكها فكر كرده است و همه چيز اعم از محتوا و فرم . شكل و .. رو به مدد تجربه و تكنيك كنار هم گذاشته باز هم نتونسته از اين عناصر واجزا به روح واحدي برسد و در نهايت تنها يك فيلم خوب ساخته ، نه يك شعر لطيف ، آنگونه كه مي خواسته .واقعا سخت است كه در بين قاب هاي رنگي و فضاي قشنگ فيلم به دنبال روح گمشده اون بگرديم ،‌روح گمشده اي كه من اون رو نشونه اي از سرگرداني فيلم ساز توي اين دوره و زمونه مي دونم

حاتمي كيا هم كه تمام فاكتور هاي لازم براي يك فيلم موفق رو به فيلم جديدش دعوت كرده ، اينبار بيشتر دنبال تجربه كردن چيزهايي است كه پيشتر ميل به تجربه كردنشان را داشته . شايد بشه گفت او از مجيدي موفق تر بوده ،‌اگر كه به اين نتيجه برسيم كه او ميخواسته فقط فيلم موفقي بسازد كه ديده شود و در نهايت هم به خواسته اش رسيده و مردم هم به دعوتش پاسخ مثبت دادند، بر خلاف مجيدي كه به دنبال يك كار ايدعال و لطيف و در عين حال متفاوت بود ولي ... اين فيلم هاي اخير سينماي سرگردان امروز بيشتر از هر چيز شاهدي است بر اين واقعيت كه هر چقدر هم كه شاعر باشي ، بدون يك حس حال ناب نمي تواني يك شعر ناب بگويي . اين همون اصالت و ذات هنرمتعالي است كه هنر مند رو وادار مي كند كه در كنار تعقل و مجموعه ي تكنيكهاي مختلف (‌كه لازم هم هست ) ، براي رسيدن به حدي از بلوغ و تكامل كه براي آفرينش يك اثر ماندگار لازم است ، پيش تر از هر كار و بيش تر از هر چيز به خودش برگردد و با باورهايش آنقدر كلنجار برود تا باورهايش ، ديدش را به جهان تغيير دهند . اگر هنرمند به آنجايي برسد كه زيبايي مطلق هستي و خالق سراسر زيبايي را بفهمد و ببيند ، ديگر چگونه خواهد توانست مخلوقي از مخلوقات خالق زيبا را زشت ببيند . آن روز كه همه چيز در منظر چشم هنرمند عاشق زيبا شد و توانست زيبايي را در ذره ذره ي هستي ببيند ، جز از زيبايي نخواهد گفت . من معتقدم كه امروز بايد بيشتر از قبل روي خودمان و نگاهمان كار كنيم چون در دنياي امروز رسيدن به اين نگاه و اين شرايط ، مشكل تر از گذشته است ،مثل ديدن ستاره ها در آسمان امروز تهران كه به مراتب مشكل تر از گذشته است ، آسمان تهران همان آسمان كوير است ، با همان تعداد ستاره و كهكشان ، تنها غبار و آلودگي فضا و نورهاي مزاحم هستند كه ديدن ستارها را مشكل كرده اند

در فيزيك اوپتيك اصلي داريم كه مي گويد هر جسمي براي آنكه ديده شود بايد از خود نور ساطع كند - يعني يا خود تابش داشته باشد و يا نور منبع ديگري را منعكس كند - يعني هر چيزي را كه ما مي بينيم علتش رسيدن پرتوهاي نوراني از اون جسم به چشم ماست ( انرژي نوراني - فتون ها ) اين يعني اينكه حتي آن كلاغ سياه زشت هم نور را منعكس مي كند ، چون ديده مي شود . پس تا زماني كه ما چيزي را مي بينيم ، در واقع نور دريافت مي كنيم ، فقط بايد باور كنيم كه اين همان نور خورشيد است كه از پرهاي سياه آن كلاغ زشت ، به چشمان ما باز تابيده مي شود

سمفوني تاريك

عشق ، مگر امشب با شوهرش ، مرگ وعده ي ديداري داشته است

كه اينك !

دستادست و بالابال

بر نسيم عبوس و مبهم شبانگاه

پرسه مي زنند


غنچه هاي ياس من امشب شكفته است

و ظلمتي كه باغ مرا بلعيده

از بوي ياس ها معطر و خواب آور و خيال انگيز شده است


امشب عطر ياس ها

سنگر صبر و اميد مرا

از دلتنگي هاي دشوار و سنگين روز

باز مي ستاند



امشب از عشق و مرگ در روح من غوغاست