اندر حكايت آواز گنجشكها


به لطف همراهي خواهر گرام ، امسال از تماشاي فيلم هاي اكران پائيزي در سينما بي نصيب نمانديم و تا حالا كنعان ، دعوت و آواز گنجشكها رو ديده ام . اما در مورد هيچ كدوم از اونها چيز زيادي نمي تونم بگم مثلا به طور قاطع بگم كه يه فيلم عالي ديدم يا يه فيلم مزخرف ، ولي ميشه گفت كه قطعا هيچ كدوم از اينها يك كار فوق العاده نبودن . نكته جالب اين است كه هر سه فيلم كاملا حرفه اي ( البته در مقياس سينماي ايران ) ساخته شده بودند و يك سطح استانداردي داشتن ، كارگرداني ، داستان ، فيلم برداري
بازي ها و ... همه در حد خودشون خوب بودن يا شايد بشه گفت كه چيزي كم نداشتن ولي در عين حال چيزي هم زياد نداشتن ، يعني چيزي كه شما بتونيد باخودتون از سالن سينما بيرون ببريد ، مثل يك حال خوش يا يه حس اصيل يا غريب . مجيدي و حاتمي كيا كه حالا توي سطح اول فيلم سازي ما از حرفه اي ها و جا افتاده ها محسوب ميشن ، مثل چند سال اخير ، همچنان در حال در جا زدن ( شايد بشه گفت ركود ) هستن و با وجود اينكه فيلم هاي اخيرشون رو توي يك شرايط ايدعال و مطلوب فيلم سازي ساختن ، اگر هم بشه گفت كه نگاه جديدي توي فيلم هاي اخيرشون داشتن ، لااقل حرف جديدي نداشتن و اين يعني اينكه چيزي هاي ديگري هم براي ساختن يك كار ماندگار نياز است . شايد توقع مخاطب بيش از حد بالا رفته باشه ولي نه ، بايد جايي به دنبال اون حس و حال گم شده اي كه بعد از تماشاي يك فيلم خوب با مخاطب همرا مي شد ، گشت ، جايي حوالي خود فيلم ساز

مثلا مجيدي كه براي ساختن آواز گنجشكها فكر كرده است و همه چيز اعم از محتوا و فرم . شكل و .. رو به مدد تجربه و تكنيك كنار هم گذاشته باز هم نتونسته از اين عناصر واجزا به روح واحدي برسد و در نهايت تنها يك فيلم خوب ساخته ، نه يك شعر لطيف ، آنگونه كه مي خواسته .واقعا سخت است كه در بين قاب هاي رنگي و فضاي قشنگ فيلم به دنبال روح گمشده اون بگرديم ،‌روح گمشده اي كه من اون رو نشونه اي از سرگرداني فيلم ساز توي اين دوره و زمونه مي دونم

حاتمي كيا هم كه تمام فاكتور هاي لازم براي يك فيلم موفق رو به فيلم جديدش دعوت كرده ، اينبار بيشتر دنبال تجربه كردن چيزهايي است كه پيشتر ميل به تجربه كردنشان را داشته . شايد بشه گفت او از مجيدي موفق تر بوده ،‌اگر كه به اين نتيجه برسيم كه او ميخواسته فقط فيلم موفقي بسازد كه ديده شود و در نهايت هم به خواسته اش رسيده و مردم هم به دعوتش پاسخ مثبت دادند، بر خلاف مجيدي كه به دنبال يك كار ايدعال و لطيف و در عين حال متفاوت بود ولي ... اين فيلم هاي اخير سينماي سرگردان امروز بيشتر از هر چيز شاهدي است بر اين واقعيت كه هر چقدر هم كه شاعر باشي ، بدون يك حس حال ناب نمي تواني يك شعر ناب بگويي . اين همون اصالت و ذات هنرمتعالي است كه هنر مند رو وادار مي كند كه در كنار تعقل و مجموعه ي تكنيكهاي مختلف (‌كه لازم هم هست ) ، براي رسيدن به حدي از بلوغ و تكامل كه براي آفرينش يك اثر ماندگار لازم است ، پيش تر از هر كار و بيش تر از هر چيز به خودش برگردد و با باورهايش آنقدر كلنجار برود تا باورهايش ، ديدش را به جهان تغيير دهند . اگر هنرمند به آنجايي برسد كه زيبايي مطلق هستي و خالق سراسر زيبايي را بفهمد و ببيند ، ديگر چگونه خواهد توانست مخلوقي از مخلوقات خالق زيبا را زشت ببيند . آن روز كه همه چيز در منظر چشم هنرمند عاشق زيبا شد و توانست زيبايي را در ذره ذره ي هستي ببيند ، جز از زيبايي نخواهد گفت . من معتقدم كه امروز بايد بيشتر از قبل روي خودمان و نگاهمان كار كنيم چون در دنياي امروز رسيدن به اين نگاه و اين شرايط ، مشكل تر از گذشته است ،مثل ديدن ستاره ها در آسمان امروز تهران كه به مراتب مشكل تر از گذشته است ، آسمان تهران همان آسمان كوير است ، با همان تعداد ستاره و كهكشان ، تنها غبار و آلودگي فضا و نورهاي مزاحم هستند كه ديدن ستارها را مشكل كرده اند

در فيزيك اوپتيك اصلي داريم كه مي گويد هر جسمي براي آنكه ديده شود بايد از خود نور ساطع كند - يعني يا خود تابش داشته باشد و يا نور منبع ديگري را منعكس كند - يعني هر چيزي را كه ما مي بينيم علتش رسيدن پرتوهاي نوراني از اون جسم به چشم ماست ( انرژي نوراني - فتون ها ) اين يعني اينكه حتي آن كلاغ سياه زشت هم نور را منعكس مي كند ، چون ديده مي شود . پس تا زماني كه ما چيزي را مي بينيم ، در واقع نور دريافت مي كنيم ، فقط بايد باور كنيم كه اين همان نور خورشيد است كه از پرهاي سياه آن كلاغ زشت ، به چشمان ما باز تابيده مي شود