باد باش


چه کسی باد را در بند کرده است؟ هیچ کس! پرنده اگر باشی باز پایبند دانه ای یا فریفته ی دامی، کشته به تیر کمانداری یا لقمه ای در دهان جگر خواری، باد باش باد باش و پرنده مباش ! پرنده باش و آدمی مباش !.



دیباچه نوین شاهنامه ، بهرام بیضایی ( فیلم نامه)

از روزهاي قهوه و كتاب و فيلم- عقايد يك دلقك


گرچه شاید به جز موضوع محوری ( که همون جنگ دوم جهانی باشه) این دو تا هیچ ربطی به هم نداشته باشن، ولی من شباهت های زیادی رو بین هاینریش بول و کورت ونه گات می بینم ، اونقدر که بعضی وقت ها قاطی میکنم که مثلاٌ کتابی رو که هفته قبل تموم کردم مال ونه گات بود یا بول ( البته اینا یه مقداری هم به علایم آلزایمر مربوط میشه) ولی یه نوع سرکشی و طغیان توی نوع نگاه هر دوی اینها پیدا میشه. هاینریش بول آلمانی و جناب کورت ونه گات آمریکایی ( و البته اصالتاٌ آلمانی) دو نویسنده ای هستن که آثارشون حول جنگ جهانی دوم و پایمد های اون دور می زنه. از معروف ترین کتابهای بول در ایران "عقاید یک دلقک " و "پایان یک ماموریت" هستند و معروف ترین کارهای ونه گات هم " سلاخ خانه ی شماره ی پنج " و " شب مادر" . کورت ونه گات یه سبک خاص و امروزی تر توی نوشتن داره که توی دنیا هم خیلی مورد توجه قرار گرفته ولی اگر از اون دسته از آدم هایی هستید که مارک جنس براتون مهمه، باید بگم که جناب بول نوبل ادبیات هم داره و کاهایی رو که من خوندم یه جورای خاصی احساساتی بودن . قبلاٌ هم از عقاید یک دلقک نوشته بودم: (( لئو همیشه مشتاق بود که عقیده ی واقعی، صورت واقعی و " من " واقعی ام را ببیند. بیاید بیبیند. او همیشه از " ماسکهای " من، از بازی های من، و از آن چیزی واهمه داشت که وقتی گریم نکرده بودم آن را " غیر جدی" می نامند. چمدان گریمم هنوز در راه بوخوم و بن بود. وقتی توی حمام، در گنجه را باز کردم، دیگر دیر شده بود. باید قبلاٌ فکرش را می کردم که چه چیزهای احساساتی مرگ آوری توی آن است. لوله ها و قوطی ها و شیشه های ماری ، هیچ چیز از آنها دیگر توی گنجه نبود، و اینکه به طور آشکاری هیچ چیز از آنها آنجا نبود، همانقدر ناراحت کننده بود که اگر من یک لوله یا قوطی از او می یافتم. همه اش را برده بودند. خودم را در آینه نگاه کردم: چشمانم کاملاٌ خالی بودند، برای اولین بار احتیاجی نداشتم که نیمساعت به خودم نگاه کنم و تمرین صورت کنم تا آنها را خالی کنم. صورتم، صورت کسی بود که خودکشی می کند، و وقتی شروع به گریم خود کردم، صورتم، صورت یک مرده بود. به صورتم وازلین مالیدم ، لوله ی نیمه خشک مایع سفیدآب گریم را با عجله برداشتم,، همه اش را فشار دادم و خودم را کاملاٌ سفید کردم، بدون حتی یک خط سیاه، بدون یک لکه سرخ، تمام صورت سفید، حتی ابروهایم را سفید کرده بودم، موهایم روی آن چون کلاه گیس به نظر می آمد، لبهایم تیره و تقریباٌ بنفش بود، چشمانم آبی روشن مانند آسمانی سنگی ، چنان خالی مانند چشمان کاردینالی که نمی خواهد اقرار کند که مدتهاست ایمانش را از دست داده است. من حتی از خودم نترسیدم. عقاید یک دلقک – هاینریش بول