از روزهاي قهوه و فيلم و كتاب - احتمال

پری ها معنوی نیستند، آنها از تیره ی مهره داران هستند، تخم ماهی در تخمدان که به خزندگان تحول یافته اند، پری ها حیوانات دوزیست مهره دار هستند، آن ها فرزندان مشروع نسل موش های پشم آلود بسیار قدیمی اند. آن ها حیوانات دوزیستی هستند که درون بازتاب صدای بی مایه ی عملیات بسیار کهنه از درختان پایین می آیند.
یوستین گاردر، شاه مات

سفر نامه هاي مصطفي خسرو - پاریس کوچولو




در بین این چند شهری که از لرستان دیده بودم ، بروجرد چیز دیگری بود ، به خصوص در مقایسه با خرم آباد که پایتخت استان هم محسوب میشه.
اولین چیز جالب در مورد این شهر، قسمت مرکزی شهر است که اسم اصیل خودش یعنی " راضون " رو حفظ کرده بود وهمین اسم خاص ، بخصوص در این روزگار که اسامی خیابونهای اصلی اکثر شهر های کشور محدود به چند اسم خاص و تکراری( مثل: امام خمینی، شهدا، فردوسی، ولیعصر و...) می شن ، به این شهر یک نوع اصالت می داد.
وقتی در باره جاهای قدیمی شهر سوال میکردید، مردم از مسجد امام و مسجد جامع اسم می بردن و اینکه شهری در سابقه خودش، تجربه ساخت آثار معماری رو داره، خودش در واقع نشونه هایی از فرهنگ و هنر در ژن اهالی اون منطقه است.
وقتی که به مسجد امام رسیدم، گرچه زلزله زودتر از من به مسجد سر زده بود، اما باز همون چند تکه کاشی کاری باقی مونده روی دیوارهای مسجد هم کافی بودند تا صدای این بنای پیر رو بشنوم که بهم می گفت که با کم کسی طرف نیستم. این مسجد قدیمی ، من رو به یاد بعضی از پیرمردهای زنده دل و خوش مشربی می اندازه که باوجود گذر سالها و تفاوت نسل ها ، ارتباطشونو با نسل های جدید تر حفظ می کنند و در عصر جدید، گوشه نشین نمی شن. این بیشتر به خاطر محل قرارگیری سجد در دل بازار است، درست مثل مسجد شاه در بازار تهران که مسجد بخش هایی از بازار رو به هم ارتباط می ده و بخاطر همین هم صحن مسجد محل روفت و آمد های روزانه مردم است و به این ترتیب زندگی به این مسجد قدیمی تزریق می شود.
پارامتر های مشخصه یک محله اصیل ایرانی ( تئوری چنار ) توی این شهر کم نبود و شاید هم به چشم اودن اونها بیشتر به علت تمرکز و نظم او نها بود.
شباهت های زیاد بین بخش مرکزی شهر با بافت قدیمی تهران برای من جالب بود مثل شباهت خیابان جعفری بروجرد با گلوبندک و یا طرز جایگذاری مسجد.
از دیگر نشونه های تمدن ایرانی –اسلامی در این شهر می شه به نماد های سه مولفه اصلی قدرت در جامعه ایرانی یعنی بازار، مسجد و دارالحکومه اشاره کرد( البته من دارالحکومش رو پیدا نکردم) یعنی همون چیزی که بهترین نمونش رو در نقش جهان اصفهان داریم و در مورد تهران یعنی دقیقاٌ همون چیزی چیزی که در حوالی 15 خرداد می بینیم ، بازار، مسجد ارک و کاخ گلستان.
در مورد خرم آباد هم شاید بشه از طرز قرار گرفتن بازار، امام زاده و قلعه در دو طرف خیابان امام خمینی اون شهر نام برد.
شهرسازی نوین که در بروجرد خیابان هایی مثل تختی رو بوجود آورده، ریشه در نوعی بینش زیبایی شناسانه در ژن ساکنین شهر داره که در طول تاریخ شهر تکرار شده و باعث مشهور شدن این شهر به " پاریس کوچولو" شده . با دنبال کردن ای ردپاها در طول تاریخ این شهر سرانجام به تپه ی چغا و باغ فدک می رسیم که از نمونه های جالب طراحی محیط آکادمیک در عصر جدید هستند.





















از روزهاي قهوه و فيلم و كتاب - بارهستي


زمان ازدواجش که فرا رسید، نه نفر از او تقاضای وصلت کردند. همه دایره وار دورش زانو می زدند و او مانند یک شاهزاده در میان می ایستاد و نمی دانست کدام را انتخاب کند. نفر اول زیباتر بود، نفر دوم خوش مشرب تر بود، نفر سوم پولدار تر بود، نفر چهارم ورزشکار تر بود، نفر پنجم همه جای دنیا سفر کرده بود، نفر هشتم ویلن خوب می نواخت و نفر دهم از همه " مردتر " بود . اما همه ی آنها به یک شکل زانو می زدند و زانوهای همه ی آنها به یک صورت تاول زده بود.
او باالخره نفر نهم را انتخاب کرد، البته این انتخاب به دلیل آن نبود که نفر نهم از همه " مردتر" بود، بلکه چون در جریان یک عشقبازی از او حامله شده بود، ناچار شد با او ازدواج کند.
بدین ترتیب ترزا متولد شد. افراد بیشمار خانواده که از همه جای کشور آمده بودند، روی گهواره کودک خم می شدند و پچ پچ می کردند. اما مادر پچ پچ نمی کرد بلکه به هشت خواستگار دیگرش می اندیشید و همه ی آنها را بهتر از نفر نهم می یافت.
میلان کوندرا، بار هستی
تمام محکومیت انسان در این جمله نهفته است : زمان بشری دایره وار نمی گذرد، بلکه به خط مستقیم پیش می رود و به همین دلیل انسان نمی تواند خوشبخت باشد چرا که خوشبختی تمایل به تکرار است.


باید توجه داشت که: هیچ فرد بشری نمی تواند عطیه ی عشق ناب را به دیگری تقدیم کند. تنها حیوان قادر به انجام دادن این مهم است ، زیرا از بهشت رانده نشده است.

افسانه ضیافت افلاطون


در زمان های دور، جنسیت زن و مرد در انسانها یک جور بود و با هم بود تا اینکه مشیت خداوند برآن قرار گرفت که آنان را به دو نیمه ی متفاوت، از یکدیگر جدا کند. از آن زمان افراد بشر در جهان سرگردانند و در جستجوی یکدیگرند. عشق در واقع آن گونه اشتیاق و تمایلی است که ما، به آن نیمه ی از دست رفته ی خویشتن داریم.

سفرنامه هاي مصطفي خسرو - هراز

يه چند وقتيكه كه چيزي ننوشتم ،بميرم براي اين وبلاگ متروكه ،اصولاً قبلاً وقتي بیشتر مي نوشتم حالم بهتر بود ، حلا يا حالم خوب بود چونكه بیشتر مي نوشتم يا اينكه چون حالم خوب بود، بیشتر مي نوشتم . زيادم فرقي نمي كنه كلاً نوشتن باعث ميشه آدم چند دقيقه اي با خودش خلوت كنه كه اين خودش كليه.
حالا كه بعد از يك وقفه مي خواستم شروع كنم چيزي به ذهنم نمي رسيد ، كه ياد موضوع انشاء هاي زمان مدرسه افتادم مثل : تعطيلات عيد را چگونه گذرانديد ؟ يا تابستان چگونه گذشت ... لابد معلم هاي بيچاره هم بعد از تعطيلات ذهنشون خوب كار نمي كرد ولي به هر حال كه براي من ايده خوبي بود و اين شد كه شروع كردم به نوشتن خاطرات جناب مصطفي ميرزا .



سفرنامه هاي مصطفي خسرو خان سیاح الممالک –
اين داستان : هراز- رينه
ماجراي سفر به ديار رينه را اندك توفيري است با سفرهاي پيشين ما كه عمدتاً سياحتي بودند و به قصد صفا .
و ما اينبار جهت خدمت به عالم علم و خاتمه دادن به داستان طولاني پايان نامه ي خويش ، بار سفر بسته و راهي اين راه پر خطر شديم و مفخر عالم " رفاقت " و شراكت ، جناب امير خان معزالسلطنه ، همچون هميشه پا در ركاب ، اينبار در عالم رفاقت جداً خطر كرده ، در معيت ما عازم ديار هراز شدند، كه جداً در اين فصل از سال كم از ولايت آلاسكا نداشت.
خلاصه كنم كه پس از اطراق و روئیت محل ، دفترو دستك خويش گسترانديم و جمله تجهيزات مساحی خویش علم نموديم به قصد نقشه برداري و ترسيم رخسار محل تا بلكه به خيال خود اندك داده هاي مقدماتي جهت ادامه ي كار را فراهم آوريم ، فارق از اينكه سرماي مهلك كوهستان مجال كار نخواهد داد و انگشتان مباركمان در همان اوان كار ، چنان فريزخواهند شد که فرار را بر قرار ترجیح داده ، از محل خواهیم گریخت.
و اما در مسير مراجعت جهت انجام پاره اي از امور مسير پوشيده از برف پلور را برگزيديم . و چه زيبا بود روئيت غروب آفتاب در آن كوههاي سپيد روي ی سر به فلك كشيده در آن ارتفاع و ما هم مبهوت از اين زيبايي ها بوديم و ضمن رانندگي اتول در اين مسير پوشيده از يخ ، مشغول عكاسي و ثبت اين مناظر بديع بوديم و حظ عظمی مي برديم كه غرولندهاي همراهمان ، امير خان مخل شدند، كه پيوسته اصرار در بازگشت داشتند و مكرر به صوت جليل آيات ياًس تلاوت مي نمودند . البت حال كه خود را جاي ايشان و در آن لحظات خطير مي گذاريم مي بينيم كه پر بيراه هم نميگفتند . جاده اي تقريباً متروكه ، برف گرفته و يخ بسته ،خودرويي فاقد لنت و مجهز به سيستم صلوات جهت ترمز يا هر گونه توقف اضطراري و برف پاك كن هايي تعطيل و از همه مهمتر شوفري شش دانگ و متبحر همچون بنده كه در زمان راندن اتول به همه چيز و همه کس اشراف و احاطه دارد، جز جاده ی پیش رو.
ناگفته نماند كه پيشگويي هاي نوستر داموس خان همراهمان هم خطا نرفته ،و در پي اندك سرسره بازي بر سطح مسير، چنان برخورد كرديم با پرشيا سواري كه از مقابل مي آمد كه خودمان هم از اينكه به طور غير قابل باوري سالم و بدون خسارت از مهلكه جان به در برده بوديم متعجب مانديم . خلاصه كه چيزي نمانده بود كه از فيض شهادت در راه علم بي نصيب نمانيم .
منباب پرهيز از اطاله كلام در شرح وقايع مسير بازگشت تنها بدين اكتفا مي كنم كه تاريكي هوا و برف تازه باريده در مسير هراز و اضافه شدن فقدان آينه بر مجموع نقايص اتول باعث شد كه مخارج سفرمان كمي افزايش يابد ، البته براي همراه معظم ، اميرخان ، و آن هم بواسطه ي نذرو نيازهاي مكرر ايشان كه پيوسته به درگاه مقربين الهي نثار ميكردند چرا كه حالا بر خلاف ما چشم به راههاي متعدد دارند .
وداستان اين سفر كوتاه و اكشن به همين جا ختم نمي شود چرا كه پس از چند روزي استراحت و شكر نعمت حيات مجدد، زماني كه خواستيم نتايج سفر و داده هاي به دست آمده را جهت استفاده استخراج كنيم ، بر ما معلوم گشت كه سرماي سخت آن روز كوهستان بر مغز مبارك امير خان هم تاثير كرده و باعث شده بود تا همان نقاط برداشت شده را نيز سيو نكنيم و حالا ما مانديم و يك دوربين خالي از اطلاعات و يك ماشين درب و داغان واما كلي خاطره ....