سفرنامه هاي مصطفي خسرو - هراز

يه چند وقتيكه كه چيزي ننوشتم ،بميرم براي اين وبلاگ متروكه ،اصولاً قبلاً وقتي بیشتر مي نوشتم حالم بهتر بود ، حلا يا حالم خوب بود چونكه بیشتر مي نوشتم يا اينكه چون حالم خوب بود، بیشتر مي نوشتم . زيادم فرقي نمي كنه كلاً نوشتن باعث ميشه آدم چند دقيقه اي با خودش خلوت كنه كه اين خودش كليه.
حالا كه بعد از يك وقفه مي خواستم شروع كنم چيزي به ذهنم نمي رسيد ، كه ياد موضوع انشاء هاي زمان مدرسه افتادم مثل : تعطيلات عيد را چگونه گذرانديد ؟ يا تابستان چگونه گذشت ... لابد معلم هاي بيچاره هم بعد از تعطيلات ذهنشون خوب كار نمي كرد ولي به هر حال كه براي من ايده خوبي بود و اين شد كه شروع كردم به نوشتن خاطرات جناب مصطفي ميرزا .



سفرنامه هاي مصطفي خسرو خان سیاح الممالک –
اين داستان : هراز- رينه
ماجراي سفر به ديار رينه را اندك توفيري است با سفرهاي پيشين ما كه عمدتاً سياحتي بودند و به قصد صفا .
و ما اينبار جهت خدمت به عالم علم و خاتمه دادن به داستان طولاني پايان نامه ي خويش ، بار سفر بسته و راهي اين راه پر خطر شديم و مفخر عالم " رفاقت " و شراكت ، جناب امير خان معزالسلطنه ، همچون هميشه پا در ركاب ، اينبار در عالم رفاقت جداً خطر كرده ، در معيت ما عازم ديار هراز شدند، كه جداً در اين فصل از سال كم از ولايت آلاسكا نداشت.
خلاصه كنم كه پس از اطراق و روئیت محل ، دفترو دستك خويش گسترانديم و جمله تجهيزات مساحی خویش علم نموديم به قصد نقشه برداري و ترسيم رخسار محل تا بلكه به خيال خود اندك داده هاي مقدماتي جهت ادامه ي كار را فراهم آوريم ، فارق از اينكه سرماي مهلك كوهستان مجال كار نخواهد داد و انگشتان مباركمان در همان اوان كار ، چنان فريزخواهند شد که فرار را بر قرار ترجیح داده ، از محل خواهیم گریخت.
و اما در مسير مراجعت جهت انجام پاره اي از امور مسير پوشيده از برف پلور را برگزيديم . و چه زيبا بود روئيت غروب آفتاب در آن كوههاي سپيد روي ی سر به فلك كشيده در آن ارتفاع و ما هم مبهوت از اين زيبايي ها بوديم و ضمن رانندگي اتول در اين مسير پوشيده از يخ ، مشغول عكاسي و ثبت اين مناظر بديع بوديم و حظ عظمی مي برديم كه غرولندهاي همراهمان ، امير خان مخل شدند، كه پيوسته اصرار در بازگشت داشتند و مكرر به صوت جليل آيات ياًس تلاوت مي نمودند . البت حال كه خود را جاي ايشان و در آن لحظات خطير مي گذاريم مي بينيم كه پر بيراه هم نميگفتند . جاده اي تقريباً متروكه ، برف گرفته و يخ بسته ،خودرويي فاقد لنت و مجهز به سيستم صلوات جهت ترمز يا هر گونه توقف اضطراري و برف پاك كن هايي تعطيل و از همه مهمتر شوفري شش دانگ و متبحر همچون بنده كه در زمان راندن اتول به همه چيز و همه کس اشراف و احاطه دارد، جز جاده ی پیش رو.
ناگفته نماند كه پيشگويي هاي نوستر داموس خان همراهمان هم خطا نرفته ،و در پي اندك سرسره بازي بر سطح مسير، چنان برخورد كرديم با پرشيا سواري كه از مقابل مي آمد كه خودمان هم از اينكه به طور غير قابل باوري سالم و بدون خسارت از مهلكه جان به در برده بوديم متعجب مانديم . خلاصه كه چيزي نمانده بود كه از فيض شهادت در راه علم بي نصيب نمانيم .
منباب پرهيز از اطاله كلام در شرح وقايع مسير بازگشت تنها بدين اكتفا مي كنم كه تاريكي هوا و برف تازه باريده در مسير هراز و اضافه شدن فقدان آينه بر مجموع نقايص اتول باعث شد كه مخارج سفرمان كمي افزايش يابد ، البته براي همراه معظم ، اميرخان ، و آن هم بواسطه ي نذرو نيازهاي مكرر ايشان كه پيوسته به درگاه مقربين الهي نثار ميكردند چرا كه حالا بر خلاف ما چشم به راههاي متعدد دارند .
وداستان اين سفر كوتاه و اكشن به همين جا ختم نمي شود چرا كه پس از چند روزي استراحت و شكر نعمت حيات مجدد، زماني كه خواستيم نتايج سفر و داده هاي به دست آمده را جهت استفاده استخراج كنيم ، بر ما معلوم گشت كه سرماي سخت آن روز كوهستان بر مغز مبارك امير خان هم تاثير كرده و باعث شده بود تا همان نقاط برداشت شده را نيز سيو نكنيم و حالا ما مانديم و يك دوربين خالي از اطلاعات و يك ماشين درب و داغان واما كلي خاطره ....