از روزهاي قهوه و فيلم و كتاب - بارهستي


زمان ازدواجش که فرا رسید، نه نفر از او تقاضای وصلت کردند. همه دایره وار دورش زانو می زدند و او مانند یک شاهزاده در میان می ایستاد و نمی دانست کدام را انتخاب کند. نفر اول زیباتر بود، نفر دوم خوش مشرب تر بود، نفر سوم پولدار تر بود، نفر چهارم ورزشکار تر بود، نفر پنجم همه جای دنیا سفر کرده بود، نفر هشتم ویلن خوب می نواخت و نفر دهم از همه " مردتر " بود . اما همه ی آنها به یک شکل زانو می زدند و زانوهای همه ی آنها به یک صورت تاول زده بود.
او باالخره نفر نهم را انتخاب کرد، البته این انتخاب به دلیل آن نبود که نفر نهم از همه " مردتر" بود، بلکه چون در جریان یک عشقبازی از او حامله شده بود، ناچار شد با او ازدواج کند.
بدین ترتیب ترزا متولد شد. افراد بیشمار خانواده که از همه جای کشور آمده بودند، روی گهواره کودک خم می شدند و پچ پچ می کردند. اما مادر پچ پچ نمی کرد بلکه به هشت خواستگار دیگرش می اندیشید و همه ی آنها را بهتر از نفر نهم می یافت.
میلان کوندرا، بار هستی
تمام محکومیت انسان در این جمله نهفته است : زمان بشری دایره وار نمی گذرد، بلکه به خط مستقیم پیش می رود و به همین دلیل انسان نمی تواند خوشبخت باشد چرا که خوشبختی تمایل به تکرار است.


باید توجه داشت که: هیچ فرد بشری نمی تواند عطیه ی عشق ناب را به دیگری تقدیم کند. تنها حیوان قادر به انجام دادن این مهم است ، زیرا از بهشت رانده نشده است.