يك روز قشنگ

-شروع امروز كمي متفاوت بود
وقتي صبح از خونه بيرون مي اومدم توي ذهنم داشتم برنامه ها و كار هاي عقب افتادمو مرور ميكردم كه يهو يه صداي غريب آزار دهنده پريد توي افكارم و منو متوجه بيرون كرد . نمي دونم من به اون ماشين زده بودم يا اون به من زده بود ، فرقي هم نمي كرد چون در هر صورت الان انتهاي يك اتو بوس عريض و طويل به بدنه ماشين من چسبيده بود و يا شايدم اين ماشين من بود كه به سپر اون اتو بوس تنه زده بود ، فكر كنم هيچ وقت نتونم كروكي يه تصادف رو درست بكشم . تصور كنيد اگر با يكي از قايق هاي پدالي شهر بازي
با يه نفتكش چند صد متري برخورد كنيد ، چقدر زمان ميبره تا متوجه بشيد به كجاي كشتي خورديد ! ميتونيد تصور كنيد چه صبح قشنگي ميشه: درست سر يه چهار راه شلوغ مركز شهر ، توي ترافيك سنگين اول صبح . تازه فكر ميكنم ضربه اونقدر شديد بود كه مخم هم يه كم تكون خورده بود چون خيلي آروم از ماشين پياده شدم و يه نگاهي به بدنه فرو رفته ماشين انداختم وبعد با اينكه خسارت تقريباً زيادي بود به طرف راننده اتو بوس كه مقصر هم بود رفتم ، وبعد به اون هيچ چيزي كه نگفتم هيچ تازه با اون و همكارش دست دادم و گفتتم : مهم نيست شما بفرماييد ! هنوز نميتونم بگم كه كار درستي كردم يا نه ولي اون لحظه نه به افسر و كروكي ميتونستم فكر كنم ، نه به شركت بيمه و صافكاري و غيره . بعد هم سوار شدم و به مسيرم ادامه دادم حلا داشتم به اين فكر ميكردم كه چرا دوباره اتو بوس ؟ فكر كنم اين دفعه دوم يا سومي بود كه با اتو بوس تصادف ميكردم . تو دلم گفتم آخه اوس كريم از تصادف هاي زندگي براي من فقط همين اتوبوسهاي زمخت و غول پيكر رو كنار گذاشتي ؟
حدود دو سال پيش بود ، وقتي كه تقريباً روزهاي آخر دانشگاه هم تموم شده بودن ، يه تصادف كوچيك بين ماشين يكي از دوستام با ماشين يكي ديگه ، دو نفر رو كه توي اين چند سال توي يك دانشكده و يك رشته درس خونده بودن ولي به صورت عجيبي تا حالا همديگه رو نديده بودن ، در آخرين لحظات دوران تحصيل چنان به هم رسوند كه هنوز هم ماجراشون موضوع بحث ساير بچها ست . حوالي ظهر بعد از اينكه كلاسم تموم شد ، دوباره برگشتم به موضوع كارهاي عقب افتاده ، خوب حالا چي داريم :

سر ساختمون با برق كار و گچ كار قرار دارم -

بابت پول پنجره ها ي پي وي سي بايد به الهيارزاده زنگ بزنم -

مهندس فيضي - براي نرم افزار و قرار با دكتر داوودي -

دكتر اميد وار - پروژه پل زنگوله اي -

مهندس كمالي دانشكده فني براي پيگيري طرح وزارت راه -

بلوار فردوس - پيگيري پرونده كلهر -

مهدي نادري - وزارت كشور -

پول كارگرها و صورت حساب كاشي فروشي -

مقاله زمين لغزش براي همايش -

بايد به حامد يه سر بزنم -

و البته اين تصادف امروز رو هم كه بايد به اين ليست عريض و طويل اضافه ميكردم . موقع حركت كردن تازه متوجه شدم كه توي اين روز قشنگ گوشيم رو هم توي خونه جا گذاشتم ، چه روزي بيشه امروز . حالا شما بگيد ، اگه امروز شما جاي من بوديد چكار ميكرديد ؟ به نظر شما كدوم يكي از كارهاي ليست بالا ضروري تر ؟
البته لازم نيست خيلي فكر كنيد . چون اگه ميتونستم جواب اين سؤال رو پيدا كنم ، نيم ساعت بعد از موزه هنر هاي زيبا سر در نمي آوردم .تو نمايشگاه چند تا كار بود كه بهم خيلي چسبيد مثل ماه سيمين ناصر آراسته يا تابلوي عاشورايي مرتضي افشار . جاي شما خالي چه حالي كرديم با شبهاي مهتابي و پر ازجنوني كه توي كارهاي احمد خليلي فرد بود از دوتا كار ديگه هم نميتونم بگزرم يكي تنه پير اون درخت ،‌ خط كوتاه آبي و اون لحظه كوچك سرخ توي هايكوهاي كويري محمد ابراهيم جعفري بود- آري كاش خاطره مثل ابري مي باريد و چون غبار گم نمي شد - و ديگري اون كار قشنگ محمد مهدي طباطبايي بود كه پرتم كرد به يه كودكي معصوم -من از ديار عروسك ها مي آيم ، از زير سايه هاي درختان كاغذي ، از كوچه هاي خاكي معصوميت ، از سالهاي رشد حروف پريده رنگ - . حدود
ساعت چهار بعد از ظهر وقتي داشتم به طرف خونه مي رفتم تو دلم گفتم : اوس كريم ،صبح غلط كردم گفتم" مثل اينكه حواست به ما نيست" بابا خيلي كارت درسته كه هنوز مارو يادته
اگر عمري باقي باشد از كنار زندگي آنگونه گذر خواهم كرد كه نه پاي آهويي بي جفت بلرزد و نه اين دل ناماندگار بي نصيب ويليا م شكسپير