هي فلاني


هي فلاني دل به غم مسپار ، نوميدي بران از خويش

دور دار از جان خود تشويش

تو درختي ، نا اميدي آتش قهار

با شتاب و بي امان گستر

هان مشو تسليم نوميدي

كه نمي ماند از وجودت غير خاكستر

جاي شكرش باز هم باقي است

تو هنوز اينجا مرا داري

من تو را دارم

ما هنوز اينجا شناساييم

كه چه هستيم و كه هستيم و كجا هستيم

و چرا هستيم ؟ اين اصلي ترين اصل است : و چرا هستيم ؟