اسير پنجه طوفانم

اسير پنجه طوفانم اسير پنجه ويراني
من و هجوم سياهي ها من وهجوم پريشاني
چو نيست طاقت فريادم كجاست آنكه كند يادم
وبشكند به دو دست خويش سكوت ممتد طولاني
چه بغض بي سرو ساماني به روي دست گلو مانده
به روي دست گلو مانده چه بغض بي سرو ساماني
اگر قبول كني از من چه ساده مي گذرم از خود
و خاك پاي تو خواهم شد ... وخاك پاي تو ... مي داني