اشعار اکبر اکسیر

صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
***
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!
***
پزشکان اصطلاحاتی دارند که ما نمی فهمیم
ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
نفهمی بد دردی است
خوش به حال دامپزشکان!
اکبر اکسیر