سفرنامه هاي مصطفي ميرزا- اين داستان بيشه



آبشار بیشه زیباترین آبشار استان لرستان و از جمله ی زیباترین های ایرانه که در 70 کیلومتری شرق خرم آباد و در منطقه ای کوهستانی واقع شده. تا اونجا که من میدونم جاده ی درست و حسابی از نزدیکی های اون نمی گذره ، البته جاده هایی اون اطراف بود که بیشتر محلی ها بهش آشنا بودن و عده ایی هم با وسیله ی شخصی به اونجا اومده بودن. این موضوع و این نکته که آبشار اصلی در واقع پشت ایستگاه راه آهن بیشه قرار داره، باعث شده که یکی از راحت ترین و سرراست ترین مسیرها برای رفتن به آبشار ، استفاده از راه آهن و قطارهای محلی باشه و این دقیقاٌ همون چیزی بود که این سفر رو ، حداقل در ابتدا ، جالب و مهیج می کرد. من که بعد از گرفتن کمی اطلاعات از اهالی دورود، عزمم رو جزم کرده بودم که این آبشار رو ببینم، به ایستگاه راه آهن شهر تلفن کردم و بعد از گرفتن برنامه ی حرکت قطارها، یه آژانس گرفتم و رفتم ایستگاه راه آهن.
روز- خارجی – محوطه ی ایستگاه راه آهن
توی ایستگاه راه آهن، تازه من از همه جا بی خبر کا تا به حال هم با پدیده ی قطارهای محلی برخورد نکرده بودم، داشتم دنبال باجه ی بلیط فروشی می گشتم که، جمعیتی که با باز شدن درب های قطار به طرف اون هجوم آوردن، من رو با خودشون به داخل قطار بردن.
روز – داخلی – واگن قطار
ما که تا اون روز خیال می کردیم شلوغ تر از بی- آر – تی های تهران تو دنیا پیدا نمی شه، داشتیم توی اون گرما و فشار جمعیت از دیدن تریپ ها ی بعضی از مسافرین و مرغ و خروس ها و بره ای که توی واگن با ما همسفر بودن کیف می کردیم که یهو یک حس مزخرف شهروندی به سراغم اومد و از اینکه به صورت قاچاقی و بدون بلیط سوار شده بودم ، دچار وجدان درد شدم. البته این درد خفیف هم خیلی زود و بعد از اینکه مامور قطار اومد و بنده هم وجه بلیط رو تقدیمشون کردم، برطرف شد. خصوصاٌ وقتی که فهمیدم تقریباٌ همه ی مسافرین وضعیت مشابه من رو دارند و توی این قطار استثناٌ نداشتن بلیط نشان دهنده ی شخصیت شماست. البته بنده یک شانس دیگه هم آورده بودم و اون این بود که در قسمت درجه ی یک قطار، یعنی همون واگن های مخصوص حمل انسان یا اصطلاحاٌ واگن های آدم بر هستند سوار شده بودم چون تعداد زیادی هم بودند که توی واگن های باری قسمت انتهایی قطار جا شده بودن و نقش بار رو بازی می کردن ( در واقع همون هنر وران فیلم ما).
خلاصه که این قسمت سفر ما خیلی باحال بود و پر هیجان. قطار و مسافرینش ( مخصوصاٌ دوستان قسمت بار) شده بود عین سکانس های تعقیب و گریز و حمله ی سرخپوست ها ی توی فیلم های وسترن ( یا به قول ما خارجی ها Horse Opera). من رو که اونقدر جو گرفته بود که لای مسافرها داشتم دنبال جان وین و کلینت ایستوود می گشتم. اینم که یه گوشه هایی از تاریخ بعضی وقت ها اینجوری تکرار میشه خیلی قشنگه ها. حداقل اینطوری میتونیم فکر کنیم که ما فقط 150 سال از این آمریکایی های کافر عقبیم.
روز – خارجی – ایستگاه بیشه
حدود 45 دقیقه طول کشید تا از دورود به ایستگاه آبشار رسیدیم. دور و اطراف همون محوطه ی ایستگاه جای سرسبز و باصفایی بود و محل هایی رو هم برای استراحت خانواده ها درست کرده بودن که اغلب مردم اونها رو برای یکی دو شب اجاره می کردند. از ایستگاه تا آبشار اصلی باید حدود 10 – 15 دقیقه پیاده روی می کردیم که مسیری رو هم برای اینکار درست کرده بودند. شما همینطور که در طول مسیر به محوطه ی آبشار نزدیک میشید، کم کم منظره ای سرسبز از لابه لای کوههای خشک اطراف پیدا میشه وبه شما يك حسی دست می ده، تو مایه ها ی همون حسی که توی تنگه ی واشی فیروزکوه ، بعد از رد شدن از تنگه ی اول و رسیدن به دشت سرسبز پشت اون، به آدم دست می ده.
اما، اما منظره ای که در نهایت و در انتهای مسیر ملاحظه خواهید کرد غیر قابل باوره. همینجا باید اول به دوست داران طبیعت خدا و بخصوص اونهایی که بیماری قلبی دارند توصیه کنم که جداٌ از رفتن به آبشار بیشه ( خصوصاٌ در روزهای شلوغ تابستان) خودداری کنند.
از شرح ما وقع در انتهای مسیر تنها به همین اکتفا می کنم که زباله ها و بوی غیر قابل تحمل در اطراف محوطه آبشار اونقدر هستند که حتی با حفظ خویشتن داری هم نتونید اونها رو برای لحظاتی هم تحمل کنید. برای من آبشار بیشه جایی بود که از انسان بودنم شرمنده شدم.
البته می تونم دیدن این آبشار رو به علاقمندان حیات وحش و محققین این حوزه توصیه کنم. این دوستان می تونن اونجا از نزدیک به مطالعه ی گونه ی عجیب و غریبی از جانوران دو پا به پردازند که اثر تخریبی شون رو روی محیط زیست باید با مقیاس ریشتر اندازه گرفت.
شاید این جای تعجب داشته باشه برای ملتی با این سابقه ی فرهنگ و تمدن، ولی همه ی این پیشینه هم که کشک، حالا کی می خواهد جواب تلاش های زحمت کشان عرصه ی فرهنگ این مملکت رو بده که سالهاست در گوشه و کنار این مملکت و در مجموعه های بیشمار فرهنگی ورزشی، موسسات فرهنگی هنری، فرهنگی آموزشی و... شبانه روز مشغول خدمت به فرهنگ این کشور و اضافه کردن کلمه ی بیگناه فرهنگ به اسامی موسسات و انجمن ها و مجمع ها و.... هستند.
راستش تصمیم گرفته بودم از این به بعد این قسمت های سفرنامه رو با این جمله تموم کنم که:
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم ...
ولی
ولش کن!..
پایان