تست هوش : عكس هاي زير مربوط به كجاست ؟ 1 – يك باشگاه ورزشي 2 – يك استخر شنا 3 - ترمينال مسافر بري 4 - فرودگاه 5 – خونمون 6 – خونتون 7 – هيچكدام 8 – همه موارد صحيح است
جواب درست هيچكدام است . عكس هاي بالا توي محوطه دانشگاه شريف گرفته شدن و مربوط ميشن به آزمون سازمان ظام مهندسي جهت دريافت پروانه اشتغال به كار نظارت كه 15 اسفند ماه امسال برگزار شد ، اين آقايوني هم كه مي بينيد همه از مهندسين عمران و علماي صنعت ساخت و ساز كشور هستند . اين امتحان كه فقط كساني كه حداقل سه سال از زمان فارق التحصيلي شون گذشته ميتونن توش شركت كنن ، توسط وزارت مسكن و شهرساري و به صورت اوپن بوك برگزار ميشه . قبلا تو دوره دانشگاه امتحا ن اوپن بوك زياد داده بودم ولي اين امتحان يكم فرق داشت و برام خيلي سنگين بود ، البته سؤالات اين امتحان مشكل نبودن و حد نصاب 50 درصد هم براي قبولي كافي بود ، سنگيني امتحان بيشتر برمي گرده به حجم جزوه ها و كتابهايي كه براي اين امتحان نياز بود كه همراه خودمون ببريم . همين قضيه باعث كمدي شدن ظاهر امتحان شده بود . البته من مثل اين آقايون اينهمه سواد نداشتم كه با خودم ببرم ، من از 21 كتابي كه رفرنس اين امتحان بود ، فقط 15 تاشونو داشتم .
راه بهشت مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبوراز كنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهمید كه دیگر ایندنیا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میكشد تامردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند. در یك پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند كه به میدانی باسنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود كه آب زلالی از آن جاری بود. رهگذررو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخیر، اینجا كجاست كه اینقدر قشنگ است؟" دروازهبان: "روز به خیر، اینجا بهشت است." - "چه خوب كه به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم." دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "میتوانید وارد شوید و هر چهقدر دلتان میخواهد بنوشید." - اسب و سگم هم تشنهاند. نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است." مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اینكه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود كه به یك جاده خاكی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز كشیده بود وصورتش را با كلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود. مسافر گفت: " روز بخیر!" مرد با سرش جواب داد. - ما خیلی تشنهایم . من، اسبم و سگم. مرد به جایی اشاره كرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر كه میخواهیدبنوشید. مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند. مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتید، میتوانیدبرگردید. مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟ - بهشت - بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است! - آنجا بهشت نیست، دوزخ است. مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفادهنكنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود! " - كاملأ برعكس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میكنند. چون تمام آنهایی كه حاضرندبهترین دوستانشان را ترك كنند، همانجا میمانند...